درد و دل


خودمو خودت

 

 
 
 
گاهی دلت میخواد فقط مدادو تو دستت بگیری و بنویسی!از خودت و خودش...از دلتنگیاتو دلخوشیات،از اومدنش و تاثیرش تو زندگیت،از حسی که وقته با اون بودن داری،از عشقت بهش،از گذشتتو،از آینده ای که با وجود اونروشن حس میکنیش...از کجا و کی اومدنش زیاد مهم نیست!!!این بودنشه که بهت انگیزه داده...انگیزه برای موندن ، برای دوست داشتن، برای دوباره عاشق شدن...خیلی وقت بود که حس شاد بودنو گم کرده بودی،خب خیلی چیزا باعث میشه که آدم تو یه دوره از زمان قرار می گیره که واسه همه چی دیره...حتی زندگی...یه زمونی یکی میاد تو زندگیت که میشه همه دنیات،فکر میکنی اگه نباشه هیچی نیستی ،اصلا بودنو موندنت بی خودیه،زمان میگذره و شاید خیلیا بیان تو زندگیتو برن!اما یکی میاد که وقتی نیست ناخوداگاه یادش می افتی،بعد یه مدت حتی دلتم براش تنگ میشه،دیگه هیچ اثری ازون عشق قدیمی نیست!باورت نمیشه که جاشو یکی تونسته پر کنه...این حس خوبیه اما!!!یهو یادت می افته که،یاده اینو هم باید با کلی تفاوت،درست مثل قبلی تو یه گوشه از قلبت چال کنی...آخه تو دیگه اون آدم چند سال پیش نیستی،اینبار تو باید پس بکشی...تازه میفهمی که یه حسه بدتر از اون زمانی که عشقت رفته بودم هست،حسی که هیچ راهی واسه خلاص شدن ازش نداری،اندفعه تو باید قبل اینکه طرفت به این حس برسه بزاری بری...
بعضی وقتا عشق یعنی همین...


نظرات شما عزیزان:

faeze
ساعت11:45---20 فروردين 1390
سلام وصال عزیزم وب قشنگی داری ادم میره تو خودش یاد دورانی میافته که......... خوشحال میشم باهات تبادل لینک کنم منو با نام دل نوشته ها لینک کن بهم خبر بده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 17:3 توسط وصال| |


Power By: LoxBlog.Com